A Place for My Ideas

هفتادمین سال تاسیس حزب توده ایران – The Seventieth Birthday of Tudeh Party of Iran

من سال‌ها است که دلایل شکست تاکنونی جنبش چپ را در ایران دنبال می‌کنم و طبیعتاً این امر، باعث شده است که بیشتر به حزب توده بپردازم.

امسال در هفتادمین سالگرد حزب توده هستیم برای اولین بار (به کمک اینترنت و شبکه‌های ماهواره‌ای) حزب توده به نقد شد* ولی برای من نه به آن شکلی بود که دلم می‌خواست.

برای مثال از احسان طبری دوگونه سخن گفته شد:‌

1- مبارزی با سواد و شجاع و مطلع، ایرانی دوست و علاقه‌مند به فرهنگ ایران و ... در این نوشته‌ها معمولا برای تعادل به همان اندازه از کیانوری بد گفته می‌شود (برای مثال به مقاله مسعود بهنود مراجعه کنید.


Ehsan Tabari & Siavash Kasrai – احسان طبری و سیاوش کسرایی

2- مردی استالینیست و آپاراتچی حزب توده (جاسوس و نوکر شوروی)

در حالی که به نظر من، با وجودی که برای اطلاعات و فهم دکتر طبری ارزش بسیار قائل هستم (نشانه‌ آن که هر چه در نام احسان طبری بر آن داشت را با چشم بسته و پر اشتیاق خریدم و خواندم) او را ضعیف (به قول ایرج اسکندری) و خوش وحشت (به قول صادق هدایت)‌ می‌دانم.

فردی فوق‌العاده ضعیف، همین. چررا باورش برایمان سخت است که حتی دانشمندان و متخصصین هم می‌توانند ضعیف باشند؟ آیا تاکنون گرفتن دکترای و ... باعث ایجاد مبارز و انقلابی شده است؟‌ این ایده (به خصوص در سوسیالیسم)‌ خنده دار است. طبری دنیای ضعف بود. نقطه متضاد دکتر تقی ارانی بود.

نمی‌دانم چرا در هیچ مقاله‌ای کسی تاکنون احسان طبری را با تقی ارانی مقایسه نکرده است: هر دو از هم دوره‌هایشان بسیار مطلع‌تر بودند و هر دو نویسندگان قوی بودند. ولی بررسی رفتار دکتر ارانی را در دادگاه پنجاه و سه نفر و زندان قصر را رفتارهای احسان طبری در مهاجرت و بعد از آن دوباره در ایران بسیار جالب است.

کتاب “چهره یک انسان انقلابی” طبری را می‌خواندم (که در ایران بعد از انقلاب نوشته است) ، شرمم شد از خطوط زیر:

“اسلام راستین دیانت را راز سیاست جدا نمی‌داند ... و حکومت را حق مستضعفین می‌داند و با استکبار جهانی و مراکز سلطه مبارزه می‌کند. این مکتبی است که امام خمینی آن را در اندیشه و عمل خود تجلی داده است ... مارکسیسم – لنینیسم یک دیانت نیست و خود را ضد دیانت نیز اعلام نمی‌کند.... به نظر ما سمت‌های اساسی بینش اسلام انقلابی و بینش مارکسیسم در انقلاب ما دیروز و امروز و فردا با هم می‌توانند انطباق یابند.... از سویی دیگر مارکسیسم آمریکایی می‌کوشند دره‌ای مابین این دو بینش حفر کنند... مارکسیسم‌های اصیل هرگز در دام نیافتاده‌اند و از همان مقدمات پیش از انقلاب وجوه مشترک خود را با پیروان راه امام تصریح کرده‌اند...بازگشت اسلام عصر ما به برکت امام خمینی به سنت‌های انقلابی صدر اسلام ... خود پدیده‌ای است که می‌تواند نقش مهمی را ایفا کند “.

دکترای فلسفه مارکسیسم – لنینیسم را ببین که (ناگهان با چرخشی 180 درجه) لغت “خط امام” از دهانش نمی‌افتاد و بالاخره در سال 1360 اعلام کرد که حزب توده 18 سال در خط امام بوده است.

اکنون نوشته بسیار مشهور مارکس را بخوانیم:

” نقد مذهب پیش فرض همه‌ی نقدها ست ... مذهب، روح یک کیفیت بی روح است. مذهب افیون ملت‌ها است... نقد مذهب، ‌انسان را از اشتباه بیرون می‌آورد تا به این ترتیب فکر کند،‌عمل نماید... وظیفه فلسفه ... این است که بعد از برملا شدن اشکال مقدس از خودبیگانگی انسان، ... خود بیگانگی را در اشکال نا مقدس برهاند”.

اکنون نظر معروف لنین را در باب مذهب بخوانیم:

“مذهب افیون ملت‌ها است. اين سخن با درایت مارکس، ستون فقرات کل جهان بينی مارکسیسم را در مورد مساله دین تشکیل می‌دهد. مارکسیسم، تمام ادیان و کلیسا ها و تمام تشکیلات مذهبی را همواره به عنوان ارگان‌های ارتجاع بورژوازی – که می‌خواهند از استثمار دفاع کرده و طبقه کارگر را تحقیر و منحرف نمایند – تلقی می کند. فقط مبارزه طبقاتی تودههای کارگر – که وسیع‌ترین قشرها پرولتاریا به طور همه‌جانبه ای به پراتيک انقلابی و آگاهانه اجتماعی می کشاند- قادر خواهد بود که توده‌های تحت ستم را واقعاً از یوغ مذهب نجات بدهد. انگلس ...، مذهب را در مقابل دولت به عنوان یک امر خصوصی تلقی می‌کرد. اما به هیچ وجه در مقابل خود و به هیچ وجه در مقابل مارکسیسم و به هیچ وجه در مقابل حزب کارگر، مذهب را یک امر خصوصی تلقی نمی‌کرد. مبارزه بر ضد مذهب را نباید به تبلیغات انتزاعی – ایدولوژیک محدود نمود و منحصر ساخت بلکه باید با به پراتيک مشخص جنبش طبقاتی‌ايکه هدف آن از بین بردن ریشه‌های مذهب می باشد، ربط داد”.

ضعیف و خوش وحشت.

نمی‌خواهم از نوشته‌ها،‌ اعترافات تلویزیونی و ... بعد از دستگیریش بنویسم. بگذار بجایش آخرین سخنان خسرو روزبه را بخوانیم:

“مردن به هر حال ناگوار است به ویژه برای کسانی که صاحب عقیده هستند و قلبشان آکنده از امید به آینده‌ی روشن و تابناک است. ولی زنده ماندن به هر قیمت – به هر شرط نیز شایسته انسان‌ها نیست. زیرا هرگز نباید راه، هدف را منتفی سازد. اگر زنده ماندن مشروط به هتک حیثیت – تن دادن به پستی – گذشتن از آبرو – پا نهادن بر سر عقاید و آرمان سیاسی و اجتماعی باشد مرگ صدبار بر آن شرف دارد”.

سخت است که از طبری بد بگویم،‌ چون می‌دانم که سرنوشت او (و همسرش) بسیار تلخ بود (مانند بسیاری دیگر از همراهانش). سرنوشتی که حقش نبود. او باید قبرستان لایپزیک آلمان شرقی،‌ در کنار دیگر بزرگان چپ به خاک سپرده می‌شد (همان طور که خود می‌خواست)‌ نه در بهشت زهرا، و نه این که خط مشی این و آن جاسوس را تئوریزه کند. آخر من از تو بسیار آموختم، کتاب‌خانه‌ی اتاقم بدون کتاب‌های تو، هیچ وقت نمی‌شد (همواره کتاب‌های تازه جای کتاب‌های قدیمی را می‌گرفت ولی نه کتاب های تو را).

اگر نمی‌توانستی در ابتدا مثل خلیل ملکی و انور خامه‌ای و سپس دکتر کشاورز و سپس قاسمی، جودت و فروتن و ... از حزب جدا شوی، حداقل در دم آخر می‌توانستی تو از تنها باقی مانده پنجاه و سه نفر در کمیته مرکزی (بجز خودت) ،ایرج اسکندری،‌ در ایران دفاع کنی و تفسیر و توضیح و مجیز گویی سیاست های تازه حزب را نکنی تا تو را هم مثل او از ایران به خارج بفرستند،‌ و آبرو و بدن نحیفت (که چند بار با شک الکتریکی در آلمان شرقی به زندگی برگشته بود)‌ را در معرض باد بی رحم نگذاری.

بحث این جاست با این که احسان طبری مرد مبارزه نبود، ولی‌ در جوامع آزاد و دمکرات، مانند او (و حتی کمتر از او)،‌ سال‌ها در بهترین دانشگاه‌های جهان درس می‌دهند،‌ کتاب‌ها می‌نویسند، مردم در صف‌های طولانی برای امضا گرفتن کتاب‌هایش می‌ایستند،‌ سپس با احترام در گوشه ای سر بر زمین می‌گذارند که باعث می‌شود که قیمت کتاب‌هایشان دو برابر در Amazon شود.

این را تنها در مورد احسان طبری یا رحمان هاتفی و غیره می‌گویم که تنها آپاراتچی بودند و نه نوکر باقروف و مسئول قتل بهترین قشرهای مردم ایران در قرنی بیست.

حالا سوالی تازه باقی می‌ماند: کدام حزب؟ کدام توده؟ که بخواهیم تبریکی به آن بگوییم؟

حزب کامبخش و کیانوری؟ حزبی که عامل شناسایی و لو دادن نه تنها اعضای خود (چه نظامی و غیر نظامی) بلکه دیگر احزاب (به خصوص چپ)‌ بود؟‌ حزبی که ایرج اسکندری در نامه‌اش به کمیته مرکزی شوروی بعد از انقلاب، به “شهرت غم انگیز”‌ آن اشاره می‌کند.

مقاله‌ی “من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب توده را” را من خیلی دوست دارم، مقاله‌‌ی خوبی است و در زمان بسیار مناسبی هم چاپ شد. می‌توانست جان و آبروی بسیاری را نجات بدهد. هر چند خود دکتر کشاورز را شخصیت مهمی در سال‌های بعد از انقلاب نیست، ولی مقاله حالت پیش‌گویی عجیبی دارد.

مصاحبه کننده‌ دکتر هوشنگ وزیری،‌ متن اصلی مصاحبه را به فرانسوی در وب‌ سایتشان گذاشته اند که من عینا به این مقاله اضافه کردم. قسمت‌هایی از متن اصلی فرانسوی را به صورت شانسی انتخاب کردم و با Google Translate ترجمه کردم،‌ به نظرم فرق چندانی نیامد.

#Marxism #TudehPartyOfIran #EhsanTabari #طبری #مارکسیم